نقب کندن. نقب زدن. نقب بریدن: نقب افکنیم نیمشب ازدور تا بریم پی بر سر خزینۀ پنهان صبحگاه. خاقانی. این بند که بر دلم کنون افکندند نقبی است که بر خانه خون افکندند. خاقانی
نقب کندن. نقب زدن. نقب بریدن: نقب افکنیم نیمشب ازدور تا بریم پی بر سر خزینۀ پنهان صبحگاه. خاقانی. این بند که بر دلم کنون افکندند نقبی است که بر خانه خون افکندند. خاقانی
کنایه از به شتاب و تعجیل رفتن. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تعجیل رفتن. (انجمن آرا). دویدن، نعل ریختن. ماندن اسب از رفتار. (غیاث اللغات) : پیش کآن زین به پشت اسب حیات بفکند نعل صید کن حسنات. خاقانی. وقت است که مرکبان انجم هم نعل بیفکنند و هم سم. نظامی. ، ناامید شدن. (از آنندراج). کنایه از درماندن و درمانده شدن. (برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از درماندگی و ملال. (از آنندراج)
کنایه از به شتاب و تعجیل رفتن. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تعجیل رفتن. (انجمن آرا). دویدن، نعل ریختن. ماندن اسب از رفتار. (غیاث اللغات) : پیش کآن زین به پشت اسب حیات بفکند نعل صید کن حسنات. خاقانی. وقت است که مرکبان انجم هم نعل بیفکنند و هم سم. نظامی. ، ناامید شدن. (از آنندراج). کنایه از درماندن و درمانده شدن. (برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از درماندگی و ملال. (از آنندراج)
چشم انداختن. (یادداشت مؤلف). نگاه کردن. نگریستن: نظر در قعر چاه افکندن. (کلیله و دمنه) ، میل کردن. روی آوردن. دل بستن: ما که نظر بر سخن افکنده ایم مردۀ اوئیم و بدو زنده ایم. نظامی. مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی. سعدی. ، توجه کردن. مورد عنایت و التفات قرار دادن
چشم انداختن. (یادداشت مؤلف). نگاه کردن. نگریستن: نظر در قعر چاه افکندن. (کلیله و دمنه) ، میل کردن. روی آوردن. دل بستن: ما که نظر بر سخن افکنده ایم مردۀ اوئیم و بدو زنده ایم. نظامی. مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی. سعدی. ، توجه کردن. مورد عنایت و التفات قرار دادن
بتردید و دودلی انداختن. تشکیک. (تاج المصادر بیهقی). ریب. (ترجمان القرآن) ، خانه ای را نیز گویند که اطراف آن شبکه و بادگیر داشته باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، بارگاه و ایوان و صفه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). صفه و ایوان. (سروری). صفه بود. (اوبهی) (سروری) (لغت فرس اسدی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). صفه و ایوان. (فرهنگ نظام). رجوع به بچکم و بیکم شود: از شبستان به بشکم آمد شاه گشت بشکم ز دلبران چون ماه. رودکی (از لغت فرس اسدی). بسی رفتم پی آز اندرین پیروزه گون بشکم. کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم. ناصرخسرو. خانه ای چون سرای جان خرم بشکمش غیرت فضای ارم. شهاب الدین (از سروری). و رجوع به پشکم درهمین لغت نامه شود
بتردید و دودلی انداختن. تشکیک. (تاج المصادر بیهقی). ریب. (ترجمان القرآن) ، خانه ای را نیز گویند که اطراف آن شبکه و بادگیر داشته باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، بارگاه و ایوان و صفه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). صفه و ایوان. (سروری). صفه بود. (اوبهی) (سروری) (لغت فرس اسدی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). صفه و ایوان. (فرهنگ نظام). رجوع به بچکم و بیکم شود: از شبستان به بشکم آمد شاه گشت بشکم ز دلبران چون ماه. رودکی (از لغت فرس اسدی). بسی رفتم پی آز اندرین پیروزه گون بشکم. کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم. ناصرخسرو. خانه ای چون سرای جان خرم بشکمش غیرت فضای ارم. شهاب الدین (از سروری). و رجوع به پشکم درهمین لغت نامه شود